شهيد سيد محمد على ميررضائى در سال 1344 در خانوادهاى مذهبى در شهر مشهد به دنيا آمد. در دوران تحصيلات ابتدايى همواره از شاگردان ممتاز بود و در همان ايام در حالى كه كودك خردسالى بيش نبود بعضاً همراه پدر به مسجد كرامت يا فاضل مىرفت و بعضى از دستورات اسلامى را در همان سنين كودكى می آموخت. در سال 56 پا به مدرسه عارف گذاشت و به واسطه پيشينه مذهبى كه در او وجود داشت به همراه دوستانش در راهپيمايي هاى اوايل انقلاب شركت مىكرد. اكثر اوقات خود را در منازل علما و همراه ايشان مىگذراند و در آن جا بود كه خط مشى مبارزاتى انقلاب را آموخت. بعد از انقلاب با تشكيل بسيج، جزء اولين و فعالترين افراد پایگاه بود و مسئوليت هايى نظير سرپرستى تبليغات، امورمالى، قائم مقام و مسئول پايگاه بسيج رابه عهده داشت. ايمان و اخلاص قلبى وى نسبت به بسيج به اندازهاى بود كه در زمان تعطيلى مدارس نيز سه ماه تابستان را در مغازه پدر كار مىكرد و پولى را كه به دست مىآورد صرف مخارج بسيج مىنمود. روزى پدر ايشان به دبيرستان مىرود و متوجه مىشود به خاطر فعاليت زيادِ سيد محمد در بسيج، توجه ايشان به درس كمتر شده است، به همين خاطر به شهيد اعتراض مىكند و او در جواب مىگويد: «امكان درس خواندن در هر زمان هست، اما بسيج احتياج به نيرو دارد و ما بايد افرادى را براى اين كار فراهم كنيم كه ضرورتش از درس خواندن بيشتراست». در سال 61 هنگامى كه مىخواست براى اولين بار به جبهه برود با مخالفت پدر مواجه شد، بنابراين برادرش او را با راهنمايي هاى لازم راهى جبهه كرد.
زمان رفتن به جبهه را طورى تنظيم مىكرد كه نزديك زمان حمله باشد. به اين ترتيب در عمليات «مسلم بن عقيل، والفجر مقدماتى 1و6 و آزادسازى فاو و مهران» شركت داشت. در عمليات مهران بود كه از ناحيه پا مجروح شد و تا مدتى در بيمارستان بسترى گرديد اما همواره اين امر را پوشيده نگه مىداشت.
او مقلد امام بود و عمل به دستورات ايشان را از اهم واجبات مىدانست و تواضع در رفتار، سلوك عرفانى، خودسازى و مقيد بودن به رعايت موازين تقوى او را از قيد علاقه به دنيا رها ساخته بود.
بعد از اتمام دوره متوسطه و علىرغم فعاليت هاى انقلابى، در كنكور سال 63 شركت كرد و در رشته ادبيات دانشگاه فردوسى مشهد پذيرفته شد. البته قبل از رفتن به دانشگاه در حوزه علميه (مدرسه موسوىزاده) با نهايت علاقه به تحصيل علوم دينى پرداخت. وقتى از خبر قبولى خود در دانشگاه مطلع گرديد با اينكه ميل چندانى به رفتن دانشگاه نداشت، اما با تشويق اطرافيان وارد دانشگاه شد و البته زمانى كه مطلع شد عمليات جديدى در پيش است حضور در جبهه را بر ساير امور مقدم مىداشت.
در سال 66 و با اين كه دو ماه از رفتن او به منطقه مىگذشت به مرخصى نرفت و در حالى كه در عمليات كربلاى 10 مسؤوليت معاونت مخابرات گردان روح اللّه را بر عهده داشت، در حمله شركت كرد و در سحرگاه روز دوم ارديبهشت سال 66 به لقااللّه پيوست.