توجه: اطلاعات موجود در این سایت صرفا جنبه آرشیو دارد

محمد مهدی تهرانی
امروز :
یکشنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۱

header2 Venus

محمد مهدی تهرانی

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
  • نام پدر: عباس
  • محل شهادت: سليمانيه در عملیات والفجر 9
  • سال تولد: 1343
  • محل تولد: تهران
  • تاهل: متاهل
  • سال ورود: 1362
  • سمت: دانشجو
  • دانشکده: ادبیات
  • رشته: تاریخ

زندگي نامه دانشجوی شهید محمد مهدی تهرانی

 

 شهيد محمد مهدى تهرانى در سال 1343 در جنوب تهران، در يك خانواده مؤمن و متعهد چشم به جهان گشود. كوچه‏هاى جنوب شهر، محل خوبى براى بازى بود، اما محمد مهدى علاوه بر بازى به كسب تعاليم آسمانى نيز مى‏پرداخت. تحصيلات خود را با علاقه‏مندى شروع كرد و ديپلم خود را در سال 1362 اخذ نمود. در كنكور سراسرى شركت كرد و در رشته تاريخ دانشگاه فردوسى مشهد پذيرفته شد، همزمان نيز جهت كسب معارف اسلامى تحصيلات حوزوى خويش را در مدرسه علميه سليمانيه مشهد آغاز كرد. وى در مهرماه سال 1363 ازدواج نمود.

 اين عاشق خدا و اسوه اخلاق و محبت از همان ابتداى انقلاب همراه با همه مردم حزب اللّه به فعاليت در جهت تثبيت نظام پرداخت و حضور در جبهه‏هاى فرهنگى و نظامى را سرلوحه كار خويش قرار داد. محمد مهدى با برپايى نمايشگاه ها و مراسم دعا در دانشگاه، تلاشى وصف ناشدنى براى آگاهى و پرورش روحيه معنوى در بين دانشجويان انجام مى‏داد. در بهار سال 1365 همراه با جمعى از دانشجويان به جبهه‏هاى غرب اعزام گرديد و در 11/1/65 در عمليات والفجر9، قهرمانانه شركت كرد و در كوهستان هاى مشرف به سليمانيه به سوى يگانه معبودِ خويش شتافت.

 اين شهيد والاقدر بسيار مؤدب، متين و مؤمن بود. همواره در جلسات دعاى كميل شركت مى‏نمود و ديگران را نيز به اين امر تشويق مى‏كرد.

 شهيد محمد مهدى تهرانى درباره جنگ، شهيد و شهادت شعر مى سرود. شبى در حرم امام رضا (ع) ناله‏هاى مادر شهيدى او را متأثر نموده و شعر زيباى زير را می سراید.

 

در حريم شط پاك مرتضى

رهنماى متقين موسى الرضا

گفت ديدم مادرى با حال زار

گريه دارد بى محابا زار زار

با دلى خونين و آهى بى مثال

شكوه مى‏كرد از گلستان و بهار

كين بهاران بى شهيدان هيچ نيست

وين گلستان بى گل من شاد چيست؟

گفتمش اى مامك زار و غمين

گريه‏ها و شكوه هايت بهر كيست

رخ بتابيد و بگفتا رهگذار

رو! من و هجر و وصالم در گذار

روزگارى اندرين بستان و باغ

پروريدم نوگلى سيمين عذار

پس جوانى يكه و ممتاز شد

در ادب با خوشدلان انباز شد

هر كجا مظلوم را ديدى اسير

حمله بر ظالم نمودى همچو شير

چونكه بشنيد از امام و قائدش

آن يگانه اختر دريا دلش

حمله بر كفار بعث بد نهاد

واجب است اى پايمردان الجهاد

پس بسوى جبهه ی حق شد روان

با دلى شوريده و سوداى جان

پر كشيد آن مرغ خوش الحان من

رفتنش آتش زدى بر جان من

ديگرم از وى خبر عايد نشد

زان گرامى قصه‏اى واصل نشد

تا يكى ايام ماه نصر خون

قاصدى آمد ز سوى دشت خون

كى دلاور مادر فرزند خون

نو گلت افتاد اندر خاك و خون

گفتمش جسمش بگفتا غرق خون

مانده بى سر اندر آن درياى خون

    ××××

پس بگرييد و بگرييم چون، هزار

كى خداوندا بگردان حال زار

ذوالنتقاما! صبح گردان شام تار

تا سحر اين شمع ما روشن گذار

    ××××

از هر ديار برخاست فرياد واحسينا

در هر كرانه بشگفت گلهاى پاك زهرا

اما بسان لاله، در نوبهار صحرا

نشكفته رنگ خون شد فرياد واحسينا

 

 

خواندن 900 دفعه آخرین ویرایش در پنج شنبه, 28 اسفند 1393 ساعت 11:16
  • ارسال خاطره
  • دانلود پیوست‌ها

ارسال خاطره

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.