زندگي نامه دانشجوی شهيد نادر فرزامفر
شهيد نادر فرزام فر، پنجم تیرماه سال 1342 در خانوادهاى مذهبى متولد شد. وى در كودكى نسبت به همسالانش فعالتر و باهوشتر بود. در دوران دانشآموزى بسيار موفق و در تحصيل نيز متكى به خويش بود. براى تحصيل در دوران راهنمايى در مدرسه مرتضوى كه محيطى مذهبى داشت ثبت نام نمود. در همين سال ها دفترى تهيه كرد و در آن راجع به امام حسين(ع) و ابعاد شخصيتى ایشان مطالبى نوشته بود. در دوران دبيرستان به مدرسه عَلَم (مخصوص تيزهوشان) رفت و پس از آن در كنكور ورودى دانشگاه شركت كرد. سال اول به دليل اشتباهى كه صورت گرفت نام ايشان در ليست قبول شدگان نبود. در سال دوم علىرغم اينكه دفترچه سربازى را دريافت كرده بود، در دانشگاه مشهد قبول شد و همزمان قبولى ايشان در دانشگاه شيراز نيز اعلام شد. با وجود اينكه همه، دانشگاه شيراز را به لحاظ سطح علمى بالاتر مىدانستند، اما او به خاطر پدرش در مشهد ماند و تحصيل در رشته مهندسى ساختمان را آغاز كرد.
با آغاز جنگ تحميلى و براى اولين بار نادر به همراه رانندهاى كه قرار بود كاميون پدر را به جبهه ببرد، به منطقه رفت. بار ديگر در راستاى اجراى طرح دانشجويى تصميم به عزيمت به منطقه گرفت اما در دوران آموزشى در تهران به سبب در رفتگى پا، نتوانست در آموزش ها شركت نمايد و پس از پايان يافتن دوران آموزشى، وى به جبهه فاو اعزام شد.
روز اول ايشان براى آشنا شدن با منطقه به فاو رفت. روز بعد نيز به همراه دوستش آقاى قهرمانلو كه مىخواست به بازديد منطقه برود، به منطقه رفت و در حالى كه به همراه يكى از فرماندهان بر جيپ سوار شده بود، مورد اصابت بمب شيميايى دشمن قرار گرفت و جان به جان آفرين تسليم نمود. يكى از دوستان شهيد بعدها تعريف مىكرد كه: «پيش از عزيمت به جبهه، ايشان را ديدم كه لباسهاى مرتبى به تن نموده و خود را آراسته نموده بود. دوستانش سر به سرش مىگذاشتند و مىگفتند گويا شب داماديت است».
خواهر شهيد مىگويد: «در بين هر چهار نفرمان (دو خواهر و دو برادر)، نادر سرآمد بود. هيچ گاه كارى نمىكرد كه كسى از ايشان دلگير و ناراحت شود. او داراى روحيه جوانمردى در حد اعلا بود و اين را در عمل نيز ثابت كرده بود. به خاطر پدر، تحصيل در دانشگاه شيراز را رها كرد و به خاطر همراهى با دوستش، به منطقه رفت. بعد از شهادت كارهاى زيادى را كه در زمان حيات انجام داده بود بر ما آشكار شد، از آن جمله زمانى كه مردى تصادف كرده بود با وجود تمام گرفتاري ها، وى را به بيمارستان رسانده بود، يا در سالى كه بايستى خود را براى كنكور آماده مىكرد، پرستارى پدربزرگ بيمار خود را بر عهده گرفته بود. هيچ گاه تنها غذا نمىخورد و راضى نبود از امتيازى به تنهايى بهره ببرد.
شهادت او لطمه و ضايعهاى بزرگ براى تمام فاميل بود. پدر شهيد در فاصله كمى بعد از شهادتش بيمار شد و آن قدر در بستر بيمارى ماند تا رحلت نمود.
خواهر شهيد درباره خوابى كه ديده بود مىگويد: «ديدم شهيد فرزام فر در مكه است و روى پلههاى مرمرين با لباس احرام ایستاده است، به گونهاى كه جايگاه ساير حاجيان نسبت به ايشان پايينتر بود. ايشان لبخند مىزد». و فردا متوجه شدم روز عيد قربان است، روزى كه حاجيان در واقع با قربانى كردن حاجى مىشوند.
يك مرتبه ديگر در حالى كه مادرم بسيار بى قرارى مىكرد و مىگفت: كاش بشود نادر برگردد. در خواب ديدم «بالاجبار ايشان را آوردهاند و در اتاقشان نشسته و بسيار محزون است.»